ماه: اسفند 1400

من باختم، خیلی هم بد باختم و غرورم مرا به زمین زد.

حالا من باختم، خیلی هم بد باختم، بدتر از همه اینها آخرین شلوار طوسی چارخونه ریزم، که یادگار روزهای بودن تو بود را از دست دادم.

من که خواستم بیایم، درها همه بسته بود و پنجره ها بی محلی می کردند.

من که خواستم بیایم، درها همه بسته بود و پنجره ها بی محلی می کردند. دیوار های آهنی خواب بودند و هوای خانه بوی زنگ زدگی می داد. تابلو های بی عکس، روی طاقچه ای که هیچوقت نبود ردیف شده بودند. ماهی های خسته در تنگ بی آبِ کنارِ سفره ی خالی هفت سین، شنا …

من که خواستم بیایم، درها همه بسته بود و پنجره ها بی محلی می کردند. ادامه مطلب »

اسکرول به بالا