می خوانم چون می خواهم یادم برود همه چیز را
حالا هی باز تعریف کن و اجازه نده همین خواندنی که باعث می شود در تلاطم وظایف و مسئولیت ها که این زندگانی عزیز بر دوش من نهاده، اندکی نفس بکش…
حالا هی باز تعریف کن و اجازه نده همین خواندنی که باعث می شود در تلاطم وظایف و مسئولیت ها که این زندگانی عزیز بر دوش من نهاده، اندکی نفس بکش…
خودتان را توسعه دهید. این ساده ترین راه برای زیبا شدن این جهان است. زیرا دیگر نه به پیشرفت دیگران حسادت می ورزید، نه گذر زمان عذاب آور می شود.
حالا من باختم، خیلی هم بد باختم، بدتر از همه اینها آخرین شلوار طوسی چارخونه ریزم، که یادگار روزهای بودن تو بود را از دست دادم.
من که خواستم بیایم، درها همه بسته بود و پنجره ها بی محلی می کردند. دیوار های آهنی خواب بودند و هوای خانه بوی زنگ زدگی می داد. تابلو های بی عکس، روی طاقچه ای که هیچوقت نبود ردیف شده بودند. ماهی های خسته در تنگ بی آبِ کنارِ سفره ی خالی هفت سین، شنا …
من که خواستم بیایم، درها همه بسته بود و پنجره ها بی محلی می کردند. ادامه مطلب »
دلم برایت تنگ شده بود و می خواستم سریعا تو را ببینم تا برایت بگویم اینجا دیگر چکاوک ها آواز سر نمی دهند. خواستم بگویم قاصدکی دیدم که وقتی چشمش به چشمم افتاد سرش را کج کرد و رفت آن بالا بالاها.