اسکله

اسکله

من آمدم همان جا که گفته بودی. کنار همان اسکله ای که چراغ هایش چند ساعت قبل از غروب خورشید روشن می شود. چند ساعتی هم منتظر ماندم. حتی چند نفر هم دیدم آنجا و از آنها پرسیدم ساعت و تاریخ امروز را. تا که شاید مثل قبل در گردباد زمان گم نشوم. یادت می آید؟ دلم برایت تنگ شده بود و می خواستم سریعا تو را ببینم تا برایت بگویم اینجا دیگر چکاوک ها آواز سر نمی دهند. خواستم بگویم قاصدکی دیدم که وقتی چشمش به چشمم افتاد سرش را کج کرد و رفت آن بالا بالاها. اما اینقدر عجله کردم سر از دوران سیاه و سفید تاریخ درآوردم. آنجا هم منتظرت ماندم و حتی از چند نفر سراعت را گرفتم. زبانم را نمی فهمیدند. من هم آنها را نمی فهمیدم. اما فهمیدم در زمان اشتباهی منتظرت بودم. اما نیامدی. نه آن وقت نه حالا. من هم نشستم به تماشای دریا. دریا آرام بود و اسکله را نوازش می کرد. همه چیز آنجا خوب بود جز تو که نیامدی.

اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
قدیمی آزاد

سلام
تم جدید سایت جذابه. امیدوارم فعالیتهایی که در سایت دیده میشه بزودی راه اندازی بشن و شما رو موفقتر از همیشه ببینیم.

مشتبا رضایی

با دلنوشته هات خیلی حال میکنم مرد، ادامه بده

آخرین مقاله ها

مشاهده کنید

آخرین دلنوشته ها

مشاهده کنید

آخرین ویدیو ها

مشاهده کنید

آخرین پادکست ها

مشاهده کنید

ما چه خدماتی به شما ارائه خواهیم کرد؟

مشاوره رایگان

مشاوره رایگان

شما می توانید با آسان ترین روش ممکن با متخصصین تیم ما ارتباط برقرار کنید و ما در کمترین زمان ممکن پاسخگو خواهیم بود.

بیشتر بخوانید
توسعه و طراحی سایت

توسعه و طراحی سایت

توسعه و طراحی سایت شما را به صورت واکنش گرا و جذاب انجام می دهیم. با ما تماس بگیرید و مشاوره رایگان دریافت کنید.

بیشتر بخوانید
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
اسکرول به بالا